خدا تنها روزنه امیدی است كه هیچگاه بسته نمیشود ، تنها كسی است كه با دهان بسته هم میتوان صدایش كرد، با پای شكسته هم میتوان سراغش رفت ، تنها كسی است كه وقتی همه رفتند میماند ، وقتی همه پشت كردند آغوش میگشاید ، وقتی همه تنهایت گذاشتند محرمت میشود، و تنها سلطانی است كه دلش با بخشیدن آرام میگیرد نه با تنبیه كردن
زندگی حکایت جالبیه... میری خودکار میخری100تومن، ولی غلط گیرمیخری 800تومن! تواین زندگی حتی اگه روی کاغذ هم اشتباه کنی گرون تموم میشه
ما از همان کودکی بازیچه دست روزگار شدیم وگرنه کدام روباه، پنیر می خورد...
ajab
گاهی اوقات . . . !
حسرت تکرار یک لحظه ،
دیوانه کننده ترین حس دنیاست ...
اول دستها ، بعد چشمانش را ؟
صدایش را اول؟
یا لبخندهایش؟
از کجا باید شروع کرد
فراموش کردنش را ؟
آنقدر دلتنگتم ،
که اگر بفهمی
از نبودنت خجالت میکشی ...!
مـیخـنـدم :
دیـگـر تـ ــب هــم نـدارم
داغ هـ ــم نیـسـتـم
دیـگــر بــ ــه یـ ـاد تـ ــو هـ ـم نـیسـتم
سـ ـرد شـ ـده ام...
سـ ـرد سـ ــرد
نمـ ـی دانـم
شـایـد دق کـ ــرده ام
کسـ ـی چــ ـه مـی دانـد
بــ ـی حسـ ـم کـ ـردی نـسبت بــ ــه تمـ ــام حـ ـس هــ ــای دنیـ ــا...
رهایم کنید
میخواهم خودم باشم ، خودِ خودم
خسته شدم بس که رقاصه شما بودم می خواهم عریان شوم
عریان عریان
از تمام وابستگی ها و اما و اگرها
می خواهم جامه خود را از تن بر کنم
سبک شوم مثل قاصدک رهایم کنید
می خواهم چرخ بزنم ، درآسمان صبح ، سوار بر نسیم
سبک چون قاصدک ، می خواهم عریان شوم از تو
از همه کابوس ها
رهایم کنید...
ساده هستم
ساده می بینم
ساده می پندارم زندگی را
نمیدانستم جرم می دانند سادگی را
سادگی جرم است و من مجرم ترین مجرم شهرم
ساده می مانم…
ساده میمیرم…
اما…
ترک نمی گویم پاکی این سادگی را …
به خودت می آیی،
یادت می آید دیگر نه کسی است که از پشت بغلت کند،
نه دستی که شانه هایت را بگیرد،
نه صدای که قشنگ تر از باد باشد
تنهایی یعنی این...
تنهایی بهتر است
خودتی خودت
حداقل روحت آسایش بیشتری دارد
نگرانی كمتری داری
و میتوانی برای خودت باشی
هیچ كس دیگر به با هم بودن های قدیم اعتقاد ندارد
همه میخواهند تو را از سر خود باز كنند
كاش كمی عوض میشدیم
آنکه اعتماد میکند...
مهم نیست که به چه چیزی اعتماد میکند، همین اعتماد حاکی از معصومیت اوست.
حتی اگر بدلیل اعتماد، فریب بخورد، مهم نیست،
چون ارزش اعتماد بسیار فراتر از چنین فریبی است.
میتوانی همه چیز را از او بگیری، ولی اعتماد را هرگز
بی خیال تمام هیاهوی اطراف
بر ساحل زندگی قدم می زنم
بی خیال فکر تو
دنیای خود را نقاشی می کنم
بی خیال تمام آنچه باید باشد
نگین عشق را بر انگشت خود می آویزم
بی خیال همه رفت ها
به داشته های خود دل می بندم
اما
بگذار قدم بزنم...
قدم هایی سرشار از احساس بر ساحل زندگی
این روزها...
غروب عشق برای من
حیات دوباره خورشید
در آنسوی آسمان بودن ها؛ بر ساحل زندگیست!
نسیم دریا بر لبانم می نشیند
با خود می اندیشم
گویا
عشق در همین حوالی ست...
و باز می گویم
شاید
تا غروب عشق
نیمروزی باقی ست...
من…!
مرا که میشنـاسی؟! خودمم
کسی شبیه هیچکس!
کمی که لابه لای نوشته هایم بگردی پیدایم میکنی
مهربان، صبور، کمی هم بهانه گیر
اگر نوشته هایم را بیابی ، منم همان حوالی ام!!
دری هستم
که میتوانست به آسمان باز شود
اگر لولایش به زمین
چفت نبود...
یه موقعی هست که هی از خودت میپرسی :
اونم دلش برام تنگ میشه یا نه
یا همینقدر که دوستش دارم دوستم داره یا نه
یا اصلا بهم فکر میکنه یا نه؟؟
یه دفعه گوشیت زنگ میخوره
وقتی عکسشو روی گوشیت میبینی
به جواب همه سوالات میرسی
انگار بهترین لحظه دنیاست
از زندگی دردها کشیدم واز دردها درسها آموختم
با تنهایی ساختم با بیکسی سوختم
ولی یاد نگرفتم کسی را فراموش کنم
که همیشه در یادش هستم
می خندم…
ساده می گیرم …
ساده می گذرم …
بلند می خندم و با هر سازی می رقصم …!
نه اینکه دلخوشم! نه اینکه شادم و از هفت دولت آزاد!
مدت طولانی شکستم,
زمین خوردم,
سختی دیدم,
گریه کردم و حالا ….
برای “زنده ماندن” خودم را به “کوچه ی علی چپ” زده ام …!
روحم بزرگ نیست!
دردم عمیق است …
می خندم که جای زخم ها را نبینی …!!!
مرا به یاد بیاور
فکر کن ، تمام ثانیه ها را بگرد
آنقدر که دستهایت عبور زمان را
لمس کنند . بگرد
میان برگ های کهنه تقویم
در ثانیه های نفس نفس
در دقیقه های
بودن و رفتن
روی خط صاف آرامش چشمانم
مرا یادت آمد ؟؟!
ناله های آسمان
درد ابر ، باد .
قاصدک ، شعرهای ناتمام من
نقطه چین های ترانه هایم ….
مرا یادت هست؟!!؟؟
تنها از جنس پاییز
یک قلب دنباله دار همیشگی
گوشه ی نوشته هایم
گریه ، لبخند
پیوند نگاهم با سنگفرش های خیس …
مرا یادت آمد ؟
اطلاعات کاربری
آرشیو
آمار سایت